علي كوچولوعلي كوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

جوجه طلبه

بازیگوشی نامه علی!

پسرک ورووجک ما از همان گمرک بنا رو بر شیطونی گذاشته بود اول که تو اون شلوغ پلوغیا ماشینشو گرفته بود دستشو اصرارداشت رو زمین بکشه و هَن هَن (اصطلاح اختراعی پسرک برای ماشین بازی)بماند که چه بلایی سر لباساش اومد وقتی به هر ضرب وزوری از صرافت ماشین بازی افتاد تو اون شلوغ پلوغی سالن یادش اومد عاشق باباشه و شروع کرد میون جمعیت بابا بابا گویان دنبال بابا گشتن؛که دایی از زیر دست وپا جمعش کرد... که ناگهان چشمش به چمدونای چرخ دارمون افتاد و فکر کشوندن اونها رو زمین و کیفی که همیشه از این قضیه میکنه به مغز نازنینش زد و بنا گذاشت به کشوندن این چمدونا تو اون شلوغی ...تا خود مرز و سوار شدن اتوبوسا رضایت نمی داد این چمدونا رو ول کنه ,جالبه زورشم ن...
30 آبان 1393

یک سحر، صحن ابا عبدلله

سه سال حسرت واشک وبغض ودوری،به خاطر نعمت وجود تو در وجودم وخطر سفر برایمان... قطره قطره اشک شدن وسوختن در حسرت؛به خاطر آمدنت و بازهم  دلیل و بهانه های بی شمار وملاحظات و لنگ ماندن پای رفتن این دل تنگ... اصرار،اصرار!اصرار این دل بی قرار... کار خودش را کرد ،آن دست گره گشا... کار خودش را کرد آن پنجره ی فولاد طلایی... برایمان آغوش گشودی و ما هشت روز مهمان آغوشت بودیم چه زود گذشت و شوق وذوق رسیدن به تب حسرت وبغض جدایی نشست... حالا هر روز که به تو سلام میدهم مثل برق از خاطرم میگذرد روزهایمان ؛باتو... تصویر اولین زیارت و سلام و ضریح شکسته در زلال اشکهایمان تصویر پیرزنی که در ضریح برادرت آب میریخت به پاس وفاداریش... ...
26 آبان 1393

منت خدای را

باورکن خیلی سخته جلوی خودمونو بگیریم که درسته غورتت ندیم! وقتایی که غذا تو گلوت میپره یا سرفه ات میگیره و خودت به پشتت میزنی, وقتایی که سفره پهن میشه و میری بابایی رو صدا میکنی و ول کنش نیستی تا بلند شه بیاد سر سفره؛ وقتایی که به بابایی فرمون میدی که چطور پارک کنه یا از پارک در بیاد؛ وقتایی که سفت دستاتو دور گردنمون حلقه میکنی و لبهامونو می بوسی؛ وقتایی که صدای اذان رو میشنوی و با صدای بلند ؛البته خیلی بلند, شروع به  (اباببر )گفتن میکنی؛ وقتایی که یه بالشت و یه رو انداز میاری  جلوی تلوزیون می ذاری و دراز میکشی وخودتو تحویل میگیری؛ وقتایی که به مامان تو انداختن وجمع کردن سفره کمک میکنی ,البته به روش خو...
4 آبان 1393

حل مسآله به شیوه تو!

هوالحق این روزها حتی چند دقیقه هم نباید از ت غافل شیم؛الحمدلله چندیست مهارت حل مساله را یادگرفتی! چطور؟ این طور که برای رسیدن به اشیا دلخواهت که در دسترست نیستن یا در بلندی قرار دارند ؛راه حل ساده ای پیدا کردی مثلا قابلمه ای رو از کابینت برمی داری و وارونه میذاری زیر پات وبه راحتی اشیا مورد نظرتو برمیدارییی خصوصا وقت آشپزی بنده یه قابلمه میذاری زیر پاتو بلند میشی وبه بنده لبخند میزنی و به کارم نظارت میکنی. یا چارپایه حموم و میزجلومبلی رو میگیری دستت و هر جا که خاطر خواهت باشه میذاری و میری روشو هر کاری دلت بخواد میکنی! این جور وقتا خطر ناک ترین فکرای دنیا تو ذهن من رژه میرن و ایضا تو ذهن تو ... ...
4 آبان 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد